سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مومن بودن به ریش نیست!

صفحه خانگی پارسی یار درباره

پرونده ام!

    نظر

از اینجوری نوشتن خیلی خوشم نمیاد!

ولی خب...

 

ارادتم زیر شیشه ی میزتان صاف شد!

و دست بر سینه گذاشته ام در دود سیگارتان، گم!

غلیظی تکبر گلویم را می زند

انقدر فخر به خوردم نده!

من رانت بالا نمی آورم جناب مدیر!

این پرونده را امضا کن بروم؛ هماهنگیها بیرون منتظرند!

امروز فهمیدم!

کاغذی را که تو به آن دست می زنی

می شود دستمال کاغذی!


آرزو

ای کاش گوسفند بودم!

لا اقل جای اسماعیل قربانی می شدم

از آسمان می آمدم

و هر سال روز قربانی شدنم را

حاجیها انتظار می کشیدند...

ولی

بشر ماندم!

انسان هم نشدم حتا!


مبدا یا مقصد!

پنجشنبه ها و جمعه ها
چقدر به ذهنمان خطور می کند
که آن وعده ی الهی قرار است جمعه باشد?!
شبهای جمعه چقدر دلمان شور فردایش را میزند?!
عصرهای جمعه چقدر سرخورده می شویم?!
حواسمان پرت شده!
جمعه ها را به تعطیل بودنش می شناسیم
و شاید به عهد آدینه اش!
گوشمان پر است از به انتظار نشستن و به انتظار ایستادن و این جور حرفها!
ولی دلمان هنوز پر از دغدغه و شور فرج و ظهور نشده!
البته این حال خودم بود ها! باز نگویید چرا آیه یاس میخانی!
من آن دغدغه و شور و حرص خوردنهای ثانیه به ثانیه را میخاهم! آن معیار ثابتی که رضای خدا و ولیش هست را! اینکه هر قدم را در صورتی بردارم که تاثیر مثبتی در ظهور داشته باشد!
آن دایره ی وسیع مشغولیت ذهنی را میخاهم که بقیه دغدغه ها همه تحت تاثیر آن باشد! معیشت,فرهنگ,جامعه,اجتماع,اقتصاد و مسله مالی و هر چیز دیگری که گوشه ای از ذهنم را پر می کند,همه و همه تحت اشراف این دغدغه باشد که من عبدم! بنده ی خدا! و بنده ی خدا اجیر حجت و ولی خداست!
به قول این درس خوانده ها مبدا میلم عوض شود...


نام

کوچه ها و محله ها را
با افتخار به نام قوم یا افرادی می نامند
تا نام آنها تعظیم شود
و آن مکانها قداست یابند
در مدینه,محله ها و بازارهایی است
که هنوز با اسامی افرادی خوانده می شوند...
بازار ابوسفیان
محله ی عمرالفاروق
و...
ولی یک کوچه بود,که دیگر نیست
این کوچه
فرق می کند با بقیه ی مکان ها...
نام بهترین قوم بر آن است
ولی
یادآور بدترین لحظات تاریخ است...