بسم الله الرحمن الرحیم
متن زیر اصلاح شده ی یک گفتگوی مجازی (چت) بین من و یکی از دوستان است. بعضی جاها سوالها حذف شده و گفتگو به صورت یک طرفه در آمده است. بخاطر شیوه ی محاوره ای، جمله ها اصلاح ساختاری نشده اند
سوال:
ازدواج کردن و مفهوم آن، عاشق شدن و انتخاب کردن.... اینها را نمی فهمم!
آیا باید با کسی که عاشقش می شویم ازدواج کنیم ؛ یا عاشق کسی شویم که با او ازدواج کرده ایم؟!
و اما جواب:
حتما می گوئی باید دلیلی وجود داشته باشد که با کسی ازدواج کنیم. و به زعم تو این دلیل همان عاشق شدن است
ولی این عاشق شدن یعنی چه؟! همان اتفاقی که نمی توان برایش دلیلی یافت و در یک نگاه و یک لحظه و ...؟ یا محبتی که کم کمک با آشنایی و شناخت ایجاد می شود؟! و شدت که یافت عشق نامیده می شود؟
این عشق ها همانهایی نیست که حد نهاییش وصال است و به هم رسیدن؟ و این وصال چیست؟ آیا همان ازدواج نیست؟ یا...؟ بعد از وصال چه؟ بعد از ازدواج چه می شود این عشق؟ مگر نهایتش وصال نیست...؟
هر کس ادعای عاشقی داشته باشد حتما می گوید داشتنش برایم مهم است.اما داشتن چه...؟
این عشق ها از چه نشئت می گیرند؟ از قیافه؟ از تیپ؟ از جسم؟ از ... ؟!
و زندگی چیست؟ آیا زندگی داشتن چشمی و ابرویی و دستی و... اینهاست؟ چند سال باید زندگی کرد؟ زندگی مشترک
وقتی عاشق کسی باشی شاید این نداشتنش برایت جذاب باشد. این حس داشتنش در عین نداشتن! این محل نگذاشتنها و قایمکی دیدنها و اسمسها و زنگهایی که مجبورت می کند از جمع دور شوی و توجیه های الکی برای خانواده و....
ولی! آیا این جذابیتها، همانهاییست که قرار است یک زندگی را بچرخاند؟!
یعنی وقتی پسری عاشق دختری می شود، عاشق جذابیتهای او می شود. چه ظاهری و چه اخلاقی. و این جذابیتهایی که برای نامحرم جلوه گر شود نمی تواند در زندگی مشترک اطمینان به بار آورد. وقتی کسی پی این گونه دلبستگیهای حاصل از معیارهای ذکرشده ی بالا باشد نمی تواند پی ایجاد یک زندگی باشد. فقط به دنبال مرتفع نمودن حس خویش است. به دنبال....
وقتی کسی خود را برای ازدواج آماده می کند باید به دنبال بولد کردن ویژگیهایی باشد که بعدها برای زندگی مشترک نیاز است. باید جلوه گری را کنار بگذارد و به خودسازی بپردازد. باید همسر خوبی باشد تا سراغش بیایند، نه یک دختر یا پسر خوب!
دختر باید ناز کردن را یاد بگیرد نه جلوه گری را!
در این گونه عشق ها زیبایی و زینتهای دو طرف پایه ی مهمی برای جلب شدن است. اما وقتی این زیباییها اولا مهمترین ملاک و عامل شروع رابطه قرار گیرد و دوما عمومی باشد چگونه می توان آن را معیاری برای تشکیل یک زندگی مشترک و خاص و خصوصی قرار داد؟
یکی از فلسفه های که برای حجاب متصور شده اند نیز همین است. یک زن تا قبل از ازدواجش باید تمام زیباییهای ظاهری خود را از نامحرم بپوشاند و بعد از ازدواج تا جایی که می تواند باید برای همسر خود زینت کند و همه ی جذابیتهای خود را به معرض نمایش او بگذارد. چون خواهی نخواهی وجود زیبایی باعث کششی بین دو غیر همجنس می شود که این کشش محبتی را در پی خواهد داشت. پس خدایی که حجاب را برای زن و مرد برگزیده است می خواهد این عشق بعد از ازدواج و با برداشتن حجابها بیشتر شود نه قبل از ازدواج که بخواهد در انتخاب موثر باشد. البته این نکته نیز غیر قابل انکار است که برای انتخاب، ظاهر و چهره و زیبایی هم نه کم! بلکه بسیار حائز اهمیت است! ولی چگونه و چه مقدار؟! آیا این که یک دختر همه ی زیباییش را در معرض دید عموم قرار دهد تا بالاخره کسی او را انتخاب کند(آن هم ابتدا به ساکن بر اساس ظاهر،نه اخلاق) بهتر است یا اینکه وقتی پسری او را بخاطر اخلاق و شرایط برگزید در حد متعادل و منطقی از زیبایی او خبردار شود؟!
القصه... آن که می خواهد زن خوب یا مرد خوبی برای زندگی باشد، باید به گونه ای باشد که همسر آینده اش از او خوشش بیاید، نه دختر یا پسرهایی که او را می بینند!
و اما برگردیم سر بحث خودمان! اول باید عاشق شد بعد ازدواج کرد یا اول ازدواج کرد بعد عاشق همسر خود شد؟
یکی از دلایلی را که باید به آن استناد می کردم را گفتم! بحث حجاب و یکی از فلسفه های آن،به زعم من
و اما بهتر است بار دیگر صورت سوال را بررسی کنیم.در نگاه اول از صورت سوال اینگونه بر می آید که در حالت دوم(یعنی ازدواج و پس از آن عاشق همسر خود شدن) قبل از ازدواج هیچ گونه حس و کششی بین زوجین نباشد که این غلط است.
بی درنگ وجود محبتی منطقی بین دو نفر برای پیوند دادن آنها به هم برای انتخاب و در نتیجه ازدواج لازم است. اما باید حد و مرز آن مشخص شود. {اینجای بحث پرانتزی باز می کنم تا نکته ای را گوشزد کنم. امروزه در قشر مذهبی ما گاهی پیش می آید که دو نفر با هم آشنا می شوند و برای مقوله ی ازدواج با هم ارتباط برقرار می کنند و شرایط و روحیات و خلقیات یکدیگر را بررسی می کنند و شاید آن را مطلوب بیایند ولی، دنبال عاشق همدیگر شدن هم هستند! یعنی بعد از بررسی شرایط و روحیات و در یک کلام مسائل منطقی ، به دنبال این هستند که حتما عاشق همدیگر باشند تا بتوانند با هم ازدواج کنند! و به نظر من این نکته ی غلطی است. پرانتز بسته}
قبل از ازدواج و در حین آشنایی، طرفین باید به دل هم بنشینند ، یعنی از هم خوششان بیاید ، در زمانهای غیبت به فکر هم بیفتند و محبتی را در دل خود نسبت به یکدیگر احساس کنند. و این مغایر است با اینکه نگاهشان به یکدیگر مانند خریدار و فروشنده که فقط برای لحظاتی همدیگر را می بینند و هیچ حسی نسبت به هم پیدا نمی کنند، باشد. شاید در زمانی که وجود احساسات بین خودشان را معیاری برای تصمیم گیری قرار می دهند ، نه باید خواهان شدت زیاد آن که تعبیر به عشق می شود باشند و نه اینکه عدم وجود حس را ملاک بدانند {بعضا دیده ام که مخصوصا دخترها حسی به طرف مقابلشان ندارند، به مثابه ی خریدار و فروشنده، ولی از روی حسی که به زعم خودشان آن را حیا می دانند بیخیال احساساتشان می شوند و باقی زندگی را بر اساس منطق و شرایط می خواهند پیش ببرند و اصلا به اینکه باید زندگی بر پایه ی محبت باشد تاکیدی ندارند} بلکه باید وجود حسی ابتدایی که در لفظ عامیانه آن را با دوست داشتن یا به دل نشستن یاد می کنند در نظر بگیرند و بدین سان وجود محبت را در میانشان به صورت منطقی و احساسی واکاوند.