سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مومن بودن به ریش نیست!

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اشک روح

گاهی وقتها موقع انجام بعضی کارها خواه ناخواه چشمانم پر از اشک می شوند.یعنی خودمانیش را بخواهید بغضم می گیرد.ولی هرچه نگاه می کنم می بینم نه مصیبتی در آن کار پیش افتاده نه مسیله ای بوده که احساسم را بخراشد.فقط می دانم بغضی سراغم آمده که تا چشمانم بالا زده و سینه ام را می فشرد.مثل عطسه می ماند.یک لحظه همه ی عضلاتت را منقبض می کند,اشک از چشمانت بیرون می زند و چند ثانیه بعد آرامت می کند.حس آرامشی که پس از گذاشتن چای جلوی پدر خسته ات بهت دست می دهد.گاهی برایم سوال می شود که این اشک برای چیست؟ و این سوال درگیرم می کند تا حدی که از آن حس غافل می شوم و در سوال گیر می کنم.ولی بالاخره یک بار جوابش را پیدا کردم! و از آن به بعد این اشک ها بیشتر به دلم می چسبد.چون فهمیدم هر وقت روح,خودش پا وسط می گذارد با اشک خبر می دهد.خودش یک تنه می آید و مثلا به دوستت اسمس می دهد کجایی پسر؟ دلم برایت تنگ شده... شاید اگر خودم مثلا این پیام را می دادم از اشک و اینها خبری نبود! ولی خب روح جان خودش که دست به کار می شود یک جوری بالاخره باید نشان بدهد!

گاهی وقت ها هم هست روحم می رود درون چشم و گوشم و از آن جا خودش را نشان می دهد.مثل وقتی که در صحنه ای از فیلم, پسری به پای مادرش می افتد,یا پدری خسته سر به شانه ی پسرش می گذارد.یا اویی می رود و منی که گریه می کند...
بلخره روح باید یک جوری خودش را نشان بدهد!