بیا...
بیا ای ساقی مستان! کجایی که بسیار محتاج تو ام، ای ساقی بیا و ضَجّه های دیوانه وار عاشقت را نگاه کن.کجایی ای ساقی تا بیایی و دوزخ ناله های دیوانه ات را با قطره ای از دریای مهر و محبتت خاموش کنی؟ بیا که به معرفت تو محتاجم.معرفتی که به نیم نگاهی مستِ مِی خورده ی مجنون را عاقل و هُشیار میکند. ما نه اینکه از روی هوس، بلکه از جنون دلهایمان دیوانه وار تو را ضجه می زنیم. اگربه حال و روز باطنی این منتظرت بنگری آیا باز هم به او پشت میکنی؟ آیا باز هم او را مِیِ وصال نمی دهی؟ من خمارِ باده ی نظاره ات هستم، مرا به مِی مهر و محبت خویش مست کن. آیا می توانم باور کنم که دیروز در میخانه ی دوست مرا جرعه ای از ساغر عشقت نوشاندی و اکنون رهایم ساختی؟
ای رخصت و امید زندگانیم، و ای عشق من... بیا و قلب یخ زده ام را به گرمای معرفت و یقین خود ذوب نما. از میان صخره های سرد و تاریک قلبم، روزنه ای رو به نور باز کن. اگر سوسوی چراغ فکر دنیا مرا از خورشید هدایت دور ساخت، و قصر وکاخ دلم را به خرابات عصیان بد نمود، این از سر فراموشی حُسن روی تو نیست؛ بلکه این مار خوش خط و خال مرا به صورت خود بفریفت و من از سیرت او غافل شدم...
مشتاق دیدارت هستم. زیرا میدانم وقتی که بیایی عقول چهل برابر شود. و به گفته ی امام صادق علیه السلام زمانی که قائم ما قیام کند خداوند آفت را از شیعیان ما بزداید و دل های آنان را چون پاره های آهن سخت و تزلزل ناپذیر کند و به هر مرد ایشان قدرت چهل مرد عطا کند. آنان فرمانروایان و سالار جهان خواهند بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز می فرمایند: در میان واپسین امتم مهدی ظهور می کند، خداوند به او باران عطا می کند زمین گیاهانش را می رویاند. دامها و چهارپایان زیاد می شوند. امت سربلند می شوند و مقام و کمال می یابند.
همچنین از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند: زمانی که قائم ما قیام کند خداوند گوش ها و چشم های شیعیان ما را چنان تیز کند که میان آنان و قائم پیکی نباشد. در هر کجای جهان که باشد صدایش را می شنوند و خودً او را می بینند...
آیا این ها دلیل کافی برای عشق من به تو نیست ای حجت خدا؟ تا کی فریاد الغوث الغوث و ادرکنی ادرکنی سر دهم؟ بیا و این حقیر درگاهت را که در دریای ابهام غوطه ور است، با زورقی از نور به ساحل یقین برسان. اگر صدها بار مرا در آتش ظلمت خودم بسوزانی و خاکسترم را بر باد دهی باز هم هزاران بار از غم هجرانت نکوتر است...
چرا نگاه حسرت آلوده ام را به جام وصلت پاسخ نمی دهی؟ در این زمان کجایی ای معشوق که سِرِّ سرخِ جام را برای نگاه خونبارم تفسیر کنی؟
می دانم چرا پاسخ نمی دهی... چرا که در این میخانه جامی به طهارت سکوت نیست...
ای معشوق بیا و این منتظرت را ساقی می نابت قرار بده.
به شب زنده داری هایت، به گریه های خالصانه ات، و به آن کعبه ی خال صورتت که طوافش را محتاجم مرا دریاب...
ای منتظران ظهور! آیا نباید خودمان را برای آمدنش مهیا کنیم؟ آیا نباید به پیشواز او برویم، نباید خود را با دعای فرج آماده آمادنش کنیم؟...
من منتظر حجت اویم چه کنم؟ من گمشده ی جنت و کویم چی کنم...
پ.ن: این نوشته را زمانی نوشتم که فقط 15 سال داشتم! سوم راهنمایی بودم و در اوج دوران کتاب خوان شدنم! مقام دوم جایزه ی ادبی دانش آموزان را کسب کرد.
پ.ن2: گاهی آدم حسرت روزهای کودکیش را میخورد که چقدر صادقانه با کلمات بازی میکرد تا ارادتش را بنویسد!